نقش فلسفه در فیزیک :
اکنون می خواهیم بگوییم که فیزیکدانان از چند لحاظ به فلسفه نیازمندند :
1 ) فلسفه روی جهت گیری تحقیقات ما اثر می گذارد .
یک تجربه گرا تنها به جمع آوری اطلاعات تجربی و ارائه مدل های فنومنولوژیکی اکتفا می کند ،بدون آن که بخواهد اطلاعات موجود را توضیح دهد اما این نگرش فلسفی و جهان بینی محقق است که هدف تحقیق را تعیین می کند.
2 ) متافیزیک برای علم به منزله چهارچوب است.
در واقع کار هر دانشمند ،دانسته یا ندانسته ،مبتنی بر بعضی اصول عام است و همین اصول است که باعث می شود پژوهشگر یک نظریه جدید را بپذیرد یا نپذیرد، و یا تحقیقاتی را در جهتی خاص براه اندازد .بعضی از اصول متافیزیکی به عنوان اصول راهنما عمل می کنند، مانند:
الف ) این که طبیعت قابل توصیف ریاضی است ،برای گالیله به عنوان یک اصل راهنما عمل کرد.
ب ) شرودینگر اقرار کرد که ،برای وی قابل درک بودن فرآیندهای عینی در طبیعت یک اصل است.
ج ) اینیشتن به هنگام تدوین تئوری نسبیت عام ،دو سال معطل شد ،چون اشتباها فکر می کرد این نظریه با اصل علیت ناسازگاراست.
د ) برای عبدالسلام ،ایده وحدت جویی یک امر بدیهی به نظر می آمد.
ه ) هایزنبرگ نیز دنبال یک نظریه وحدت بخش بود اما انگیزه او در این کار این دیدگاه فلسفی بود که آجرهای سازنده ماده ،اشیای فیزیکی به معنای عادیشان نیستند بلکه ایده ها هستند.
3 ) عدم توجه به مسائل هستی شناختی می تواند باعث اشتباه فیزیکدانان شود .آیا از مربوط بودن جرم و انرژی ،فیزیکدانان می توانند بدون هیچ تردیدی نتیجه بگیرند که این دو از هر نظر یکی هستند ؟
آیا اگر نظریه ای ،مبتنی بر یک اصل عام ، از طریق تجربه باطل می شود ،معنایش این است که آن اصل عام برافتاده است ؟مثلا اگر ما مکانیزم خاصی برای یک پدیده در نظر گرفتیم و آن اشتباه در آمد معنایش این است که اصل علیت اعتبار ندارد؟بدیهی است که چنین نیست.
در ادامه این مقاله مطالعه نمایید :