خواب آزادی خواب رهایی :
تو زندان همیشه شب، به جز زمان های هواخوری، فرقی هم نمی کنه تو اوین باشی، ابوغریب یا گوانتانامو شاید با خودت بگی پس زمان های صبحانه، نهار و شام چی نه بعید میدونم هیچ احمقی دلش بخواد روز با وقت اون آشغال های که به اسم غذا مجبوری به خوردت میدن تا نمیری بیاد بیاره، حالا شاید احمق های هم پيدا بشن اما طبیعتا توقع ندارید که من اعتراف کنم یکی از اون احمق هام
شاید خنده دار به نظر برسه اما صادقانه باید اعتراف کنم که حالا دارم تاوان همین به اصطلاح احمق نبودن، پشت این دیوارای سر به فلک کشیده که رنگ سقفش به جای سفید مثل آسمون شب سیاه، سیاست پس میدم، آسمون کوچولوی که امید به پیدا کردن حتی یک ستاره کوچولو توش یک جورهایی سراب به نظر میرسه، اما پر از سیاه چاله هایی که بوی تهفن رطوبتش اگر بهش عادت نکنی می تونه خیلی راحت خفت کنه و اگر هم یک سگ جونی باشی مثل من و هم بندی هام و کماکان زنده بمونی باید منتظر بمونی تا کم کم استخوان هات از شدت رطوبتش استحکامشون از دست بدن، سست بشن تا بمیری، مثل یک مرگ تدریجی که حداقل دیگر اینجا نمی تونه یک رویا باشه
برای زندانی بودن اصلا لازم نیست که حتما توی زندان باشی، حتما روی یک تخت چوبی یا روی یک موکت چندش دراز کشیده باشی، نتونی هر زمانی خواستی بری هواخوری و صبحانه، نهار و شامت سر یک ساعت خاص باشه، همین که نتونی اونجوری که دلت می خواد فکر کنی، دست و دلت بلرزه از این که افکارتو بخوای بیان کنی، اونجوری که دلت می خواد بپوشی، بخوری و تفریح کنی یعنی توی زندانی، زندانی که مرزش یک روز می تونه دیوار خونه ات یا حتی کالبد تنت باشه حالا چه خودت زندانبان این زندان باشی چه یک نفر دیگه
تو زندان خودت هم ترجیح میدی که بیشتر شب باشه تا روز تا بیشتر بتونی بخوای و بیشتر خواب ببینی، خواب آزادی خواب رهایی