فیزیک و فلسفه در کنار هم :
امروز قابل درک بودن نظریه ها چندان مطرح نیست و فیزیکدانان غالبا به این قانعند که با طرح مدل های موقتی ،حوزه ای را توصیف کنند . مثلا غالب فیزیکدانان معاصر علی رغم این که مکانیک کوانتومی را عمیقا هضم نمی کنند آن را می پذیرند و می گویند حوادث کوانتومی اصلا قابل فهم نیستند و ما باید خوشحال باشیم که بدون فهمیدن آن چه می گذرد می توانیم پیش بینی های مطابق با تجربه انجام دهیم.
می توان نتیجه گرفت جدایی علم از فلسفه ،هر دو را دچار فقر می کند ،زیرا حقیقت این است که نمی توان اندیشه های متافیزیکی را کنار گذاشت بدون آن که اندیشیدن را کنار بگذاریم.
دانشمند در جهان بینی اش نیاز به فلسفه دارد که او را از ماهیت علم و ساختار واقعیت با خبر سازد . از طرف دیگر قوانین علمی به کار دست اندرکاران متافیزیک می آید و آن ها را در ابداع بعضی نظریات عام کمک می کند اما علم هرگز نمی تواند به تنهایی مسائل عام جهان فیزیکی را حل کند.
طرد متافیزیک مساله ای را حل نمی کند جز آن که ،به جای یک فلسفه صریح ،یک فلسفه ناپخته و کنترل نشده را حاکم می کند ،فیزیک و متافیزیک ناسازگار نیستند و اگر اصلی از متافیزیک با یک مطلب فیزیکی تعارض داشته باشد ،باید قبول کنیم که لا اقل یکی از این دو ،و شاید هر دو اشتباه هستند و محتاج اصلاح.
به طور خلاصه فیزیکدانان اگر بخواهند به هدف واقعی فیزیک که شناخت طبیعت است ،نزدیک شوند نمی توانند از متافیزیک گریزان باشند ،مهم تر این است که گرفتار متافیزیک غلط نشوند.