معانی و تعاریف لغت Incarcerate به فارسی، به همراه تلفظ آنلاین، کاربردها و نقش ها، مترادف ها و متضادها، تاریخچه و ریشه شناسی، اولین مورد استفاده و توضیحات گرامری آن به صورت تخصصی در قالب مثال های متنوع در این مقاله از سایت مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت.
/Incarcerate : /Alternative text
معنی Incarcerate :
متن جایگزین
: Definition of Incarcerate
Alternative text
تعریف Incarcerate :
متن جایگزین
: uses and roles of the Incarcerate
Alternative text
نقش ها و کاربردها Incarcerate :
متن جایگزین
مترادف Synonyms for Incarcerate :
Alternative text
متضاد Antonyms for Incarcerate :
Alternative text
First Known Use of Incarcerate : Alternative text
اولین استفاده شناخته شده از Incarcerate : متن جایگزین
: History and Etymology for Incarcerate
Alternative text
تاریخچه و ریشه شناسی Incarcerate :
متن جایگزین
: Examples of Incarcerate in a sentence
1. Incarcerate someone in prison/jail: This is the most common collocation for “incarcerate.” It means to put someone in prison or jail as a punishment for a crime they have committed.
Example: The judge decided to incarcerate the defendant in prison for 10 years.
2. Incarcerate someone for a crime/offense: This collocation is used to specify the reason for the incarceration.
Example: He was incarcerated for his involvement in the robbery.
3. Incarcerate someone without trial: This collocation is used to describe a situation where someone is put in prison without a trial or legal process.
Example: The government has been accused of incarcerating political dissidents without trial.
4. Incarcerate someone in a maximum-security prison: This collocation is used to describe a high-security prison where dangerous criminals are kept.
Example: The notorious criminal was incarcerated in a maximum-security prison.
5. Incarcerate someone for life: This collocation is used to describe a sentence where someone is put in prison for the rest of their life.
Example: The judge decided to incarcerate the murderer for life.
6. Incarcerate someone for a short/long period: This collocation is used to describe the length of time someone is put in prison.
Example: He was incarcerated for a short period for his involvement in the theft.
نمونه هایی از Incarcerate در یک جمله :
1. حبس کردن کسی در زندان/زندان: این رایج ترین ترکیب برای “حبس” است. به این معناست که شخصی را به عنوان مجازات جرمی که مرتکب شده به زندان یا زندان بگذارند.
مثال: قاضی تصمیم گرفت متهم را به مدت 10 سال زندانی کند.
2. زندانی کردن کسی برای جرم/جرم: از این ترکیب برای مشخص کردن دلیل حبس استفاده می شود.
مثال: او به دلیل مشارکت در سرقت زندانی شد.
3. زندانی کردن شخصی بدون محاکمه: این ترکیب برای توصیف وضعیتی استفاده می شود که در آن شخصی بدون محاکمه یا روند قانونی به زندان می افتد.
مثال: دولت متهم به حبس مخالفان سیاسی بدون محاکمه شده است.
4. حبس کردن شخصی در یک زندان با امنیت حداکثر: این ترکیب برای توصیف یک زندان با امنیت بالا که در آن مجرمان خطرناک نگهداری می شود استفاده می شود.
مثال: جنایتکار بدنام در یک زندان فوق امنیتی زندانی بود.
5. حبس مادام العمر: این ترکیب برای توصیف جمله ای استفاده می شود که در آن شخصی تا پایان عمر در زندان قرار می گیرد.
مثال: قاضی تصمیم به حبس ابد قاتل گرفت.
6. حبس کردن شخصی برای یک دوره کوتاه/طولانی: از این ترکیب برای توصیف مدت زمانی استفاده می شود که فرد در زندان به سر می برد.
مثال: او به دلیل دست داشتن در سرقت برای مدت کوتاهی در زندان بود.
مشارکت در بهبود این آموزش :
به پایان آموزش لغت Incarcerate به عنوان یکی از 125 لغت کاربردی کتاب 504 واژه ضروری از بخش آموزش زبان انگلیسی از صفر تا صد سایت رسیدیم. چنانچه استاد دانشگاه، مدرس آموزشگاه، معلم مدرسه، دانشجو و یا دانش پژوه رشته های مرتبط با زبان های خارجه علی الخصوص زبان انگلیسی هستید و در زمینه یادگیری لغات و آموزش کتاب 504 واژه، دارای دانش و تجربه خاصی می باشید. از شما مخاطب گرامی درخواست می شود لطفا دانش و تجربیات خودتان را در ارتباط با سایر تعاریف، معانی، نقش ها، کاربردها، مترادف ها، متضادها، جملات نمونه، تاریخچه، ریشه شناسی و … این لغت از طریق بخش نظرات در پایین همین صفحه با من و سایر بازدیدکنندگان این مقاله در میان بگذارید. همچنین ما با آغوش باز از گوشزد اشتباهات علمی یا نگارشی موجود در این آموزش از طرف شما کاربران گرامی استقبال خواهیم کرد و قدردان همراهی شما عزیزان خواهیم بود.