نیاز علم به فلسفه در اصول موضوعه :
1. اصل علیت :
محور اصلی تلاشهای هر علمی، کشف رابطه علی و معلولی بین پدیده ها و اشیاء است. مثلا شیمیدان در جستجوی این است که خواص عناصر را کشف کند و ببیند که این عناصر موجب پیدایش چه موادی می شوند؛ یعنی علت و سبب خواص شیمیایی مواد را پیدا کرده و آن ها را در محیط آزمایشگاه پدید آورد.پس مشاهده می کنیم که همه دانشمندان، قبل از آغاز کردن تلاشهای علمی شان بر این باورند که هر پدیده ای علّتی دارد.
اگر نیوتون توانست با مشاهده افتادن سیب از درخت، به قانون جاذبه پی ببرد، به خاطر باور به اصل علیت بود(که افتادن سیب، علتی دارد.) و اگر این پدیده را تصادفی و بدون علت می دانست، هرگز موفق به کشف این قانون نمی شد.
اکنون سئوال این است که خود اصل علیت که بنای همه علوم بر آن است، در کدام علم مورد بررسی قرار می گیرد؟
پاسخ این است که این قانون، فقط در فلسفه میتواند بررسی شود، زیرا قانونی عقلانی و خارج از قلمرو علم است ،که روش آن آزمایشگاهی و مشاهده حسی است.
2. ضرورت و کلیت قوانین علوم :
اما ضرورت و کلیت قانون علمی به این معناست که: از سویی این قانون، شامل همه مصادیقی است که تحت موضوع علم قرار می گیرند و و از سوی دیگر، این قانون همیشه صادق است و ممکن نیست که محقق نشود.این مطلب به این امر می انجامد که جهان قانونمند است، یعنی رفتاری دائما یکسان و تخلف ناپذیر دارد.
تمام پیشرفتی که انسان در علوم مختلف داشته، مرهون کشف قوانین علمی است و بنای همه قوانین، بر کلیت و ضرورت آن هاست و خود این اصول نیز از اصل بنیادین علیت بر می خیزند.تمام این اصول یعنی کلیت، ضرورت، و دیگر فروع قانون علیت،تنها در فلسفه قابل بررسی است . ( این بخش محل بحث ما در ادامه خواهد بود زیرا طرفداران تئوری همه چیز ،این قانونمندی را خود خواسته می دانند )
3. نیاز علم به فلسفه در سایر پیش فرضهای فلسفی :
علاوه بر آنچه گفته شد، علم نیازهای دیگری هم به فلسفه دارد و آن، این است که برای وجود خود به پیش فرض های فلسفی احتیاج دارند. مثلا هر علمی اول از هر چیز موضوع محوری خود را تعریف می کند و سپس می کوشد تا مسائل و قوانین مرتبط با آن را بشناسد.
اساسا کار علم، شناسایی قوانین مربوط به موضوع آن است. پس هر علمی پیش از هر گونه تحقیقی، باید فرض کند که شناختن پدیده های طبیعی که از جمله آنها، آن پدیده ای است که موضوع آن علم است.ممکن است، وگرنه تلاشش بیهوده خواهد بود.
مثلا موضوع علم جامعه شناسی، جامعه و قوانین حاکم بر آن است. اگر اثبات شود که جامعه را به هیچ وچه نمی توان شناخت، در این صورت، علم جامعه شناسی که بنایش بر شناخت جامعه است،خود به خود از میان خواهد رفت. اما درستی یا نادرستی این فرض، یعنی قابل شناخت بودن موضوعات علمی و پدیده های طبیعی و تعیین حدود آن در چه دانشی باید صورت گیرد؟
طبیعی است که این مباحث باید در دانشی که به بحث از شناخت و چیستی آن می پردازد، بررسی گردد؛ یعنی در شاخه معرفت شناسی فلسفه که حدود شناخت و آنچه برای انسان قابل شناخت است، قسمت عمده آن را تشگیل می دهد.پس اصل شناخت پذیری جهان برای انسان از پیش فرضهای فلسفی همه علوم است.
همچنین همه علوم بر اصل امتناع تناقض بنا شده اند و اساسا بدون قبول این اصل، هیچ علم و یا حتی گزاره ای نمی تواند گفته و یا بنا شود. اما خود این اصل در فلسفه و با تفکر عقلانی بررسی می گردد.تمام علوم از اصل امتناع دوربهره می برند؛ در حالی که بررسی این اصل از حیطه توانایی آن ها خارج است. اثبات این اصول و حل اشکالات وارد بر آنها، تنها در حیطه فلسفه است. همه این اصول از پیش فرضهای فلسفی تمام علومند و به همین خاطر به آنها پیش فرضهای فلسفی عام می گویند.
بنابراین ویژگی عمده موضوعات فلسفی این است که همیشه وجود داشته و خواهند داشت و در هر زمان بر حسب پیشرفت های علوم مختلف ،پاسخ جدیدی به مسائل ارائه می دهند . لذا :
1 ) چیزی که آثاری دارد ،حتما هست
2) هر معلولی ،علتی می خواهد
3) چیزهایی که حس می کنیم ،موهوم و خیالی نیستند
4) هر جسمی مکانی دارد
5) اجتماع و امتناع نقیضین محال است ( نمی تواند هم باشد و هم نباشد )
و بسیاری موارد دیگر
بنابراین فلسفه موجودات را از آن جنبه که وجود دارند، بررسی می کند یعنی به موجودات از حیث وجود داشتن ،می پردازد اعم از وجود خدا یا سایر موجودات ، در حالی که موضوع سایر علوم انواع ماهیت است موضوع فلسفه وجود و هستی است .آموختن فلسفه ،انسان را از حس گرایی و توجه تنها به حس و جسم خود که به اقتضای زندگی طبیعی همه بدان دچارند ،می رهاند .جستجوی فلسفی فقط شامل بخش خاصی از جهان نیست ،چنان که بر خلاف موضوع دیگر دانش ها ،عام و فراگیر است.
غالبا عموم مردم به پدیده ها و اشیا موجود در جهان به دید سطحی می نگرند ،در حالی که دانشمندان با دید عمیق تری به آن ها توجه می کنند چنان که آن ها براساس تعدادی پیش فرض های فلسفی و غیر فلسفی با تجربه و تفکر ،به عمق پدیده ها پی می برند و نشان می دهند که این پدیده ها ،قوانینی دارند.
این ژرف نگری دانشمندان تا به دست آوردن، پیش فرضهای عام که همه امور و قوانین علمی را تحت قوانین عام دیگری در می آورند ،ادامه دارد .و درست از همین نقطه حرکت فلسفی آغاز می شود و با تحلیل ،اثبات و توضیح پیش فرض های فلسفی علوم به تعمق بیشتری در جریان ها و حوادث جهان پرداخته و پدیده ها و اشیاءرا تا بنیادین ترین پایه های آن ریشه یابی می کند .بنابراین در سیر از سطح پدیده ها به عمق آن ها ،فلسفه از همان نقطه ای آغاز می کند که سایر دانش ها در آن متوقف می شوند.
تا این جا متوجه شدیم که فلسفه در چارچوب مسائلی که به آن ها می پردازد ،خود را از سایر علوم جدا می کند اما راهکار فلسفه برای یافتن پاسخ چیست ؟
نگاه فلسفه نگاهی ریشه یاب است ، فلسفه همواره می کوشد تا از ظاهر پدیده ها فراتر رود و آنچه را که در بن و باطن پدیده هاست را بشناسد لذا مهم ترین بخش فلسفه ،فلسفه اولی یا ما بعد الطبیعه یا هستی شناسی است.
فلسفه اولی یا مابعد الطبیعه آن بخش از فلسفه است که در جستجوی احکام و قواعد بودن و هستی است .مابعدالطبیعه در حقیقت علم به احوال موجودات است از جهت وجود داشتن آن ها ،صرفا از آن جهت که وجود دارند نه از آن جهت که تعین ( ماهیت ) خاصی دارند .به بیان ساده تر موجودات همگی در وجود مشترک اند و در ماهیت مختلف و متفاوت هستند.
در این دیدگاه ، وجود برابر با هستی و ماهیت برابر با چیستی قرار می گیرد همچنین منظور از مطلق وجود در آن وجود بی قید و شرط ، و منظور از وجود مطلق ، ابر بوده است .بنابراین فلسفه اولی به مسائلی همچون ،آن چه در زیر آمده می پردازد :
1) هستی ثابت است یا متغیر ؟
2) وجود و ماهیت یا هستی و چیستی ؟
3) بحث علت و معلول :تحقیق در رابطه علت و معلول در اصل هستی و وجود یکی از مسائل فلسفه اولی است
4) بحث وحدت و کثرت :
کثرت وجود موجب تمیز و تشخیص اشیاء
وحدت وجود موجب همانندی و مشابهت اشیاء
بحث در مورد شناخت ذات فلسفه ، نیاز ها و فایده های آن را ،در این جا به پایان می رسانیم و در ادامه سعی می کنیم با استفاده از علم فیزیک به شناخت طبیعت بپردازیم اما مجددا به فلسفه باز خواهیم گشت.
در ادامه این مقاله مطالعه نمایید :