خلاصه کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد اثر دکتر اسپنسر جانسون در این بخش از سایت جهت مطالعه شما همراهان گرامی گردآوری گردیده است. در این بخش سعی شده است تا با انتشار جذاب ترین بخش ها و گزیده نکات ارزشمند نوشته شده در این کتاب محبوب و پرفروش، انگیره مطالعه کامل آن در شما تقویت گردد.

درباره کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد :

دکتر اسپنسر جانسون (Spencer Johnson) در این کتاب تلاش داشته تا برخی از عمیق‌ترین آموزه‌ها را در قالب یک قصه‌ی شیرین و خواندنی بیان نماید. کتاب چهار شخصیت دارد. دو موش و دو آدم کوچولو که غذای اصلی هر چهار نفر آنها پنیر است. هر کدام از این شخصیت ها روش منحصر به خود را برای پیدا کردن پنیر دارند. در حقیقت پنیر در این کتاب استعاره‌ای است از آن چه ما می‌خواهیم در زندگی داشته باشیم. بنابراین ما از این کتاب یاد می گیریم که برای رسیدن به اهداف و خواسته هایمان باید تلاش کنیم و راه منحصر به فرد خودمان را داشته باشیم.

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد نوشته اسپنسر جانسون کتاب کوتاهی است (حدود 30 صفحه)، اما حاوی درس های مهم بسیاری است که می توانیم بیاموزیم. این کتاب در مورد سفر چهار شخصیت (اسنیف، اسکری، هم و هاو) برای جستجو، پیدا کردن، گم کردن و کشف مجدد پنیر خود در غار های پیچیده است. این کتاب یک داستان هشدار دهنده در مورد خطرات رضایت و اهمیت پذیرش تغییر است.

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ تمثیلی از تغییر است که در غار زندگی رخ می دهد که در آن چهار شخصیت به دنبال “پنیر” هستند – پنیر استعاره ای از آنچه ما در زندگی می خواهیم است مانند شغلی با درآمد خوب، رابطه عاشقانه، دارایی ها یا بدن سالم تر. غار محیطی است که ما در آن زندگی می کنیم، مانند محل کار، دوستان، خانواده. این کتاب در مورد این صحبت می کند که چگونه هیچ پنیری ابدی نیست و زندگی در حال تغییر است،

چه بخواهیم چه نخواهیم. چهار شخصیت خیالی به تصویر کشیده شده در داستان بخش های ساده و پیچیده ما را نشان دهند. صرف نظر از اینکه چه بخش هایی از خود را برای استفاده انتخاب می کنیم، همه ما در یک چیز مشترک هستیم: نیاز به یافتن راه خود در غار و موفقیت در زمان تغییر.

همانطور که هراکلیتوس یک بار گفت: “تغییر تنها ثابت زندگی است”.

خلاصه کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد

در این داستان چهار شخصیت در پیچ و خم زندگی می کنند: دو موش به نام های اسکری و اسنیف و دو انسان کوچک به نام هم و هاو. از آنجایی که آنها یک منبع عالی از غذایی که می خواستند پیدا کردند، پنیر، همه چیز خوب پیش رفت. هم و هاو حتی به مکان هایی نزدیک به منبع پنیر نقل مکان کردند که مرکز زندگی آنها شد. اما آنها متوجه نشدند که ذخیره پنیر در حال تمام شدن است. وقتی یک روز صبح به انبار پنیر رفتند و متوجه شدند که پنیر در آنجا وجود ندارد، ناراحت شدند.

اینجاست که داستان به دو جریان متفاوت نیاز دارد. Scary و Sniff به سرعت می پذیرند که منبع پنیر تمام شده است و در پیچ و خم به دنبال منبع جدیدی می گردند، اما از آنجایی که آنها زندگی خود را حول آن منبع سازماندهی کرده اند، هم و هاو احساس می کنند قربانی یک توطئه یا سرقت شده اند. اما برخورد آنها با این موضوع روز به روز آنها را گرسنه می کرد و مشکلاتشان دوچندان می شد. در همین حال، موش هایی که آنجا را ترک کردند، منبع دیگری از پنیر پیدا کردند.

پس از چند روز، هاو امید خود را از دست داد و متوجه شد که پنیر کهنه برنمی گردد، بنابراین تصمیم گرفت به دنبال پنیر جدیدی به غار برود. هاو سعی کرد هم را متقاعد کند، اما هم قاطع بود و می خواست پنیر کهنه اش را برگرداند. در طول سفر هاو از طریق غار، او درسی را که آموخته بود بر روی دیوار نوشت و معتقد بود که روزی می‌تواند ادامه دهد و شروع به یافتن پنیر جدید کند. در نهایت هاو یک مکان بزرگ پر از پنیر پیدا کرد و متوجه شد که اسنیف و اسکوری قبلاً آنجا بودند.

این داستان به خوبی توصیف می کند که وقتی شغل خود را از دست می دهید و در یک رابطه شکست می خورید چه احساسی دارید و چگونه به پایان دنیا می رسید. در این لحظه، در نگاه شما، همه چیزهای خوب در گذشته است و فقط ترس در آینده وجود دارد.

اما پیام جانسون این است که به جای اینکه تغییر را پایان یک چیز بدانید، یاد بگیرید که آن را به عنوان آغاز نگاه کنید. همه ما این ضرب المثل را شنیده ایم، اما گاهی اوقات انگیزه زیادی نداریم. برای پذیرش این واقعیت، هاو روی دیوارهای هزارتو نوشت: «اگر تغییر را نپذیری، نابود می‌شوی.»

تغییر ناگهانی می تواند باعث شود که احساس نفرت از خود یا افسردگی داشته باشید زیرا حس هویت شما در اطراف شرایطی که در گذشته داشته اید شکل گرفته است. توصیه و راهنمایی بزرگی که در این داستان به چشم می خورد این است که خیلی به خودتان سخت نگیرید. هنگامی که در یک موقعیت سخت گیر افتاده اید، تمایل به خندیدن و جدی نگرفتن چیزها حتی در بدترین شرایط می تواند تسکین دهنده باشد. اعتیاد تا حدی ناتوان کننده است که تعجب آور و حتی مضحک است.

هاو برای الهام گرفتن یک سوال دیگر روی دیوار هزارتو می نویسد: «اگر نمی ترسیدی چه می کردی؟» او عزم خود را نشان می دهد و به طور غیرمنتظره ای از شروع جستجو برای یافتن منبع جدیدی از پنیر خوشحال می شود. او نمی داند کجا می خواهد برود، اما از حرکت احساس بسیار خوبی دارد. او همچنین متوجه می‌شود که ابزاری دارد که موش‌ها ندارند: «قدرت تخیل خلاق» برای یافتن پنیر جدید. استفاده از قدرت تخیل برای به دست آوردن حس اعتماد و انتظار او را از وضعیت بدی که در آن قرار داشت نجات می دهد.

مشارکت در بهبود خلاصه کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد :

از این که یکی از محتواهای بخش گزیده کتاب های پیشنهادی سایت من مورد مطالعه شما کاربر گرامی قرار گرفته است، بسیار خرسندم. شایان ذکر است این مقاله به صورت دوره ای به کمک سایر خوانندگان کتاب بروزرسانی خواهد شد. بنابراین به شما پیشنهاد می شود تا هر چند مدت یکبار جهت یادآوری مطالب گذشته و مطالعه نکات جدید به این برگه مراجعه نمایید. لطفا در صورتی که شما هم قبلا کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد را مورد مطالعه قرار داده اید و یا مرور این مقاله در سایت سبب اشتیاق به مطالعه کامل این کتاب در شما شده است، برداشت های خودتان از کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد را در قالب خلاصه، نقد و بررسی، نظر، نکات کلیدی و کاربردی و … از طریق بخش نظرات موجود در پایین همین صفحه با من و سایر کاربران سایت به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *