شعر کوه یخ :
تو خورشید صبحی من اما ماه شب
تو مالامال از گرما من از جنس سنگ
تو تب داغ عشقی تو نبض هر نفس
من اما سرد و مغرور مثل کوه یخ
بتاب به این تن سر سپرده به غرور
بزار بشکنم به پای عشق تو محبوب
بزار تو گرمای عشقت من بسوزم
شاید آب شد این کوه سر و پا مغرور
به پات میریزم تموم دنیام با سرور
تا بسازی از عشقت تو برام یک غروب
غروب و خرونی آتشین از قلب عشق
برای باور دوست داشتنت تو سکوت
که بفهمم تا چه حد از عشق تو بی تابم
طاقت دوریتو دارم یا شبا بی خوابم
اونقدر عاشقت هستم که برات بمیرم
برات از این کوه یخ یک جوی آب بسازم
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر کوه یخ را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.