شعر جان جوانی :
جان جوانی تازه کن
دل به دریاها بزن
خانه ویران دل ببین
حرف دل بزن
فارغ ز حزین دشت شو
زین گلستان پر بزن
سفره ای عقده دل بگشا
لب بگشای، جار بزن
رهاشو زین بستر تن
آتش به خرمن جان بزن
مست شو ز باده جان
حد بر این جان بزن
بر جام جهان نمای خویش
نقشی تازه تر از تازه بزن
در دل دشت شهامت
خرامان قدم بزن
باده نوش، باده نوش
جز به راستی دم مزن
سایه رخوت ز دل برچین
جز به مروت دم مزن
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر جان جوانی را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.