شعر شهر نیرنگ و دروغ :
تو شهری که آدماش
بی تفاوت از کنار هم رد میشن
محبت تو دلا مرده
آدماش سنگدل تر از گرگ ها میشن
نزنی میزننت، نکشی میکشنت
این یک جنگ تموم عیاره
نباید دلت بسوزه، چون اینجا
هیچ کسی رحمی نداره
تو شهر نیرنگ و دروغ
هیشکی به هیشکی نبود
ترانه ساز آواز می خوند
آوازه خون ترانه می سرود
هیچ چی سر جاش نبود
همه چی شیر تو شیر بود
کاری از دست کسی بر نمیومد
انگار خدا هم خسته شده بود
نه اینجا شهر من نیست
شهری که عشقی توش نیست
آدما راحت همو فراموش می کنن
کسی به فکر کس دیگه ای نیست
هر کی به فکر خودشه
جیب هر کی پر پول تر، دلش خوشه
هر کی که دزدی بلد نیست
تموم بدبختی هاش تخصیر خودشه
نه اینجا شهر من نبود
تو شهر من کسی بی عاطفه نبود
محبت تو دلا جا داشت
هیچ کسی اینقدر بی رحم نبود
تو شهر من هنوزم بارون می بارید
میشد با پاهای برهنه توی خیابون دوید
میشد حسابی خیس و کیفور شد
هنوز کسی بود که قلبش برات می تپید
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر شهر نیرنگ و دروغ را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.