شعر عشق بی مرز :
کاش منم از جنس سنگ بودم
مثل تو سنگدل و بی رحم بودم
کاش منم شمع خاموشی بودم
مثل تو از پروانه ها فراری بودم
حسرت یک سایه از تو داشتن
مثل خورشید توی روز کم داشتم
حسرت دوباره دیدن تورو
مثل ماهی تو شبام کم داشتم
گرد یک حباب شیشه ای میگشتم
خودم از جنس شیشه و نور بودم
میشکستم یا که خاموش بودم
اما هیچ وقت به تو محتاج نبودم
گرمای حباب شیشه ای
تورو به یادم میاره
توی این گرما میشه
تب کرد و میشه مرد
اما هیچ وقت نمیشه
عاشق شد و سوخت
عشق بی مرز تو آخر
منو از یاد من میبره
منو از من انکارم نکن
پروانه عشقش سوختن
همه فکرش یکی شدنه
به پای معشوق مردن
وقتی که بالاش میسوزه
حسرت پرواز نداره
وقتی که تو کنارشی
به بال نیازی نداره
تموم دنیاش یکی شدن
فقط به فکر سوختن
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر عشق بی مرز را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.