شعر هزار فرسنگ سفر :
من و راه پر و پیچ وخم جاده
هزار فرسنگ سفر با پای پیاده
من فکر غربت، تنهایی و دوری
که مثل خوره به جونم افتاده
ذره ذره آبم میکنه مثل بلور یخ
یاد تو خورشید داغ تر از آتش
به یغما میبره این خیال حقیر
که گو غافل میشه از گرمای آتش
میسوزونه این تن برگ حقیر
مثل گدازه های آتش در دشت
چنان نابینا میشه از دو چشم
که گو هیچ آتش ندیده در دشت
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر هزار فرسنگ سفر را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.