شعر گاهی می توان قلم زد :
گاه می توان آن چنان بی رحم شد
که بر تن پوش درختی ستبر تبر زد
دشتی را تهی از سبزه زار دید
ورق پاره ای ساخت تا حرف دل زد
و گاه می توان چشم بر تمام حقایق بست
هزاران خط سیاه، زار بی الف زد
می توان بارها از حقوق بشر، آزادی بیان گفت
ستم ظالم به مظلوم را دید اما هیچ دم بر نزد
گاهی می توان قلم زد
به ورق های سپید، رنگ سیاه پیوند زد
می توان چشم برآب زلال دریاها بست
بروی ورق نقش سیاه بر تن مرداب ها زد
گاهی می توان آن چنان بی وجدان بود
که هیچ حرفی از خرابی آشیانه کبوترها نزد
و گاه می توان آن چنان سنگ دل بود
که از مرگ لاله های خرد هیچ قلمی بر ورق نزد
و گاه می توان آتشفشانی بود و خروشید
هزاران خط سرخ حرف از آزادی زد
گاهی می توان چشمه ای بود و جوشید
بر تن مبارزان آزاده هزاران بوسه زد
می توان هزار فرسنگ از دیار دور شد
با یک خط سیاه همرزم مظلوم در جنگ با ظالم شد
می توان از نزدیکی ساحل آزادی نوشت
مرحم دلتنگی ماهی های بیچاره، آواره شد
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر گاهی می توان قلم زد را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.