شعر دلیل زندگی :
تنهاترین دلیل زندگی
آه وامونده ای پشت پنجره
همراه ترین همیشگی
داغ نشسته ای تو حنجره
بیا تا از تو تازه شه
باغ خشکیده ای این منظره
گم کرده ام من خودمو
بی تو ندارم حتی شجره
تموم هست و نیست من
که بی تو من، من نیستم
بهارم تن داده به خزون
نگو که مجنون نیستم
زنده ام به زنده بودنت
نباشی من هم نیستم
تو هستی که هستم
بی تو اما من نیستم
ستاره شبای بی کسی
نفس بده بهم تو این بی نفسی
بزار تا حس کنم هستی
امیده بده بهم با هم نفسی
پشت به پشت من بده
جز تو برام نمونده هیچ کسی
دست توی دستام بزار
بگو تنها تویی که با من هستی
تنهاترین تنهای این شهر منم
پیدا نمی کنی تنها تر از من توی هستی
جز تو برام نمونده هیچ کسی
نزار تنها بمونم، بگو که با من هستی
بزار تا تنها خوش باشم
تو این خیال خام که باهام هستی
نزار تا دوریت باورم شه
حتی اگر که تو دیگه با من نیستی
منو با من تنها نزار
تنهاتر از اینم نکن
که بعد از تو حتی
من دیگه من نیستم
اسیر شدم تو قفس
جانان من رهام نکن
که زندگی بی تورو
بی قفس، بلد نیستم
کلام : محمود دهقانپور
از این که یکی از نوشته های بخش شعر و ادبیات سایت من مورد مطالعه شما فرهیخته گرامی قرار گرفته است بی نهایت خرسندم، لطفا در صورت امکان نظرات خودتان در ارتباط با شعر دلیل زندگی را از طریق بخش نظرات سایت با من در میان بگذارید، انتقادات و پیشنهاد های شما همراهان گرامی در اصلاح این نوشته و هر چه بهتر شدن نوشته های بعدی من تاثیر گذار خواهد بود.